قوله: «قال رب اشْرحْ لی صدْری». چون فرمان آمد از جبار کائنات بموسى (ع) کلیم که: «اذْهبْ إلى‏ فرْعوْن إنه طغى‏» و موسى دل بر آن نهاد که پیش فرعون رود، از الله تعالى تمکین خواست و ساز و اهبت آن کار، گفت: «رب اشْرحْ لی صدْری» و این از بهر آن گفت که موسى را آن ساعت دل بتنگ آمده بود و بارى بر دل وى نشسته که از چنان مقام مناجات مى‏بایست شدن و با دشمن سخن مى‏بایست گفت. پس از آن که با حق تعالى جل جلاله سخن گفته بود. گفت بار خدایا چون با دشمن سخن مى‏باید گفت نخست این بار از دل من فرو نه و دلم بر گشاى و فراخ گردان تا رسالت بتوانم گزارد و جواب بتوانم شنید. قال ابن جریح: اشْرحْ لی صدْری، اى وسع و لین قلبى بالایمان و النبوة لاعى عنک ما تودعه من وحیک و اجترى على خطاب فرعون.


«و یسرْ لی أمْری» سهل على ما امرتنى من تبلیغ الرسالة الى فرعون.


«و احْللْ عقْدة منْ لسانی» العقدة لکل ما لم ینطق بحرف مثل التمتمه و الفأفأة.


یقول افتح لسانى و ازل ما به من الرتة یفهموا کلامى و ما اخاطبهم به، مجاهد گفت: عقده زبان وى از آن بود که رب العزة محبت وى در دل آسیه و فرعون افکنده بود چنان که یک ساعت ایشان را از دیدار وى شکیبایى نبود، فرعون روزى او را بر کنار خود نشانده بود و در روى وى مى‏خندید و بازى میکرد، موسى دست فرا کرد و موى روى وى بگرفت و تایى چند از آن برکند، فرعون خشم گرفت، سیاف را بخواند تا او را هلاک کند. آسیه گفت کودکى چه داند که چه کند آتش و یاقوت از هم نشناسد، پس آزمودن را یاقوت و آتش بهم جمع کردند. موسى خواست که دست بیاقوت برد، جبرئیل بیامد و دست وى فرا آتش برد، آتش بر گرفت و در دهن نهاد دستش نسوخت از آنکه موى روى فرعون بدست بر کنده بود، زبانش بسوخت که روزى فرعون را پدر خوانده بود، این عقده زبان وى از آن بود.


«و اجْعلْ لی وزیرا منْ أهْلی» الوزیر مشتق من الوزر، و الوزر الحمل و سمى الوزیر وزیرا لانه یزر اوزار الملک و یحمل أعباء ملکه. و قیل مشتق من الوزر و هو الملجأ، و منه قوله: «کلا لا وزر» اى لا ملجأ، فعلیهذا سمى الوزیر وزیر الان الامیر یلجئ الیه فیما یعرض له من الامور.


قوله: «هارون أخی» اى اجعل اخى هارون وزیرا لى من بین اهل بیتى، و انما قال من اهلى لتکامل شفقته.


قوله: «اشْددْ به أزْری» اى قو به ظهرى. و قیل ازرى قوتى، و قیل ضعفى اى اجعله معاونا لى استعین برأیه و مشورته. قرأ ابن عامر اخى اشدد به ازرى و اشرکه فى امرى، بسکون الیاء من اخى و قطع الالف من اشدد و قطع الالف من اشرکه، و الوجه ان قوله اشدد و اشرکه على الخبر لا على الامر، و هما مجزومان لانهما على جواب الدعاء الذى هو قوله: «و اجْعلْ لی وزیرا منْ أهْلی» و جواب الدعاء مجزوم لان الشرط فیه مقدر، و المعنى اجعل لى اخى وزیرا فانک ان تجعله وزیرا لى اشدد به ازرى، فاشدد فى المعنى جواب الشرط المقدر فهو مجزوم و اشرکه معطوف علیه فهو تابع له فى الجزم. و قرأ الباقون اشدد بوصل الالف و اشرکه بفتح الالف، و الوجه انهما على الدعاء الذى هو بلفظ الامر، فقوله اشدد بوصل الالف صیغة امر یراد به الدعاء فهو مبنى على السکون، و اشرکه مثله و هو معطوف علیه و هذا وجه القرائتین لانه اشد موافقة لما قبله و هو قوله: «رب اشْرحْ لی صدْری و یسرْ لی أمْری»، و فتح ابن کثیر و ابو عمرو، الیاء من اخى، و اسکنتها الباقون.


قوله: «کیْ نسبحک کثیرا» ننزهک عما لا یلیق بک و نقول سبحان الله و نصلى لک.


«و نذْکرک کثیرا» بالدعاء و الثناء على کل حال.


«إنک کنْت بنا بصیرا» هذا کون الحال، یعنى لم تزل کنت بنا بصیرا. اى علیما باحوالنا و صفتنا.


موسى (ع) از حق جل جلاله بدعا و مسألت خواست مشارکت برادر خویش هارون در نبوت، تا او را یارى دهد بر تبلیغ رسالت و اداء امانت و آسان کردن کار بر خویشتن، تا او را فراغ تسبیح و تعظیم ذکر حق بود و کثرت عبادت بقدر امکان، و رب العزة دعاء وى مستجاب کرد و هارون را در نبوت شریک وى کرد و پشت وى باو قوى کرد.


آن گه منت بر وى نهاد گفت: «قدْ أوتیت سوْلک یا موسى‏» اى اعطیت سولک و مرادک یا موسى، من شرح الصدر و تیسیر الامر و ازالة العقدة عن اللسان و تقویة الظهر بنبوة الاخ.


«و لقدْ مننا علیْک مرة أخْرى‏» اى انعمنا علیک فى زمان آخر، قبل هذه المرة.


«إذْ أوْحیْنا إلى‏ أمک ما یوحى‏» وحى اینجا بمعنى الهامست. چنان که گفت: «و أوْحى‏ ربک إلى النحْل» اى الهمناها ما یلهم من الصواب حتى فعلت ما فعلت. و روا باشد که بمعنى رویا بود، اى اریناها فى المنام «أن اقْذفیه فی التابوت»، جایى دیگر گفت: «فإذا خفْت علیْه فألْقیه فی الْیم». نام مادر موسى بو خاید است و از فرزندان لاوى بن یعقوب بود ویم نامى است نیل را على الخصوص. اما قصه ولادت موسى بر شرط اختصار آنست که فرعون خوابى دید هائل، معبران گفتند تعبیر این خواب آنست که در بنى اسرائیل کودکى پدید آید که بدست وى قاعده ملک تو خراب شود و نظام کار تو گسسته گردد، فرعون گفت تدبیر چیست؟ گفتند تدبیر آن است که هر کودک نرینه که در وجود آید از بنى اسرائیل آن را هلاک کنى. روزگارى بگذشت که اطفال ایشان را میکشتند و پیران و جوانان که بودند از دنیا مى‏رفتند، پس سروران آل فرعون همه بهم آمدند گفتند، مهینان بنى اسرائیل نماندند و کهینان را میکشند، نه بس روزگار کسى از ایشان نماند و ما را مزدور و کارگر نباشد، و برنج آئیم، تدبیر آنست که یک سال کشیم و یک سال نه. پس تقدیر الهى چنان بود که هارون برادر موسى آن سال که نمى‏کشتند از مادر در وجود آمد و دیگر سال که مى‏کشتند بموسى بارور گشت. چون زادن موسى نزدیک آمد زنى بود قابله و بر باروران زنان موکل بود از جهت فرعون تا هر کودکى را که زادندى بفرعون گفتى و او را هلاک کردى، این قابله دوست مادر موسى بود، در وقت زادن او را بخواند و گفت: دوستى تو امروز بکار آید، ما را همى بینى که در چه حالیم، مرا یارى ده و ستر کن. چون موسى از مادر بوجود آمد قابله در وى نگریست نورى دید میان ذو چشم وى، شیفته آن نور و آن جمال وى گشت گفت: اى فلانه تا این ساعت بر آن بودم که فرزندت در دست فرعون نهم تا او را بکشد، اکنون از آن نیت بگشتم، که این فرزند چشم و چراغ منست، میوه دل و جان منست.


پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد، یکى از آن ذباحان او را دید که از آن سراى بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندى آمده است، رفت و یاران خود را خبر کرد، چون بدر سراى آمدند خواهر موسى ایشان را بدید، نام آن خواهر مریم بود گفت: یا اماه هذا الحرس بالباب: اینک اعوان و کسان فرعون آمدند، مادر موسى بیخود گشت، از سر آشفتگى موسى را خرقه‏اى پیچید و از دست بیفکند، تنورى تافته بود در آن تنور افتاد، اعوان فرعون چون در شدند مادر موسى را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وى پیدانه و گونه روى وى متغیر نگشته، گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندى نیامده است؟! مادر موسى گفت او دوست منست، گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند، ایشان باز گشتند، و مادر میگوید یا مریم این الصبی؟ کودک کجا است؟ مریم گفت. چه دانم من ازو بیخبر بودم، همى در سخن وى بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته، مادر فرا سر وى رفت و او را برداشت یک تاى موى وى ناسوخته، فجعل الله علیه النار بردا و سلاما. پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه، قومى گفتند که او را در بستانى پنهان کرد و چهار ماه او را شیر مى‏داد بروز یک بار و شب یک بار، آن گه او را بدریا افکند. قومى گفتند. هم روز ولادت از وى بترسید از قهر فرعون، و رب العزة در دل وى افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند، اینست که رب العالمین گفت: «أن اقْذفیه فی التابوت فاقْذفیه فی الْیم» اى اقذفى التابوت و هو فیه فى الیم اى فى البحر، و مادر موسى کس فرستاد بنجار، مردى مصرى بود از کسان فرعون و از وى تابوت خواست تا بخرد، نجار گفت: تابوت را چه میکنى؟ کراهیت داشت که دروغ گوید، و نیز دانست که پسر وى را نزدیک خداى تعالى کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان، براستى بیرون آمد گفت پسرى آورده‏ام و از بیم فرعون و کید وى او را در تابوت پنهان میکنم. نجار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه، چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد. بدست اشارت مى‏کرد، ذباحان نمى‏دانستند که چه میگوید او را بدر کردند، نجار بخانه باز شد زبان وى نیک گشت، دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد. رب العالمین زبان وى لال کرد و چشم وى نابینا، ایشان او را بزدند و بیرون کردند، گنگ و نابینا بیرون آمد، براه در چاهى بود در آن چاه افتاد، نجار بدانست که خداى را عز و جل را در آن سریست نیت کرد که اگر بحال صحت و سلامت باز شود، آن حال بپوشد و مادر موسى را یارى دهد در حفظ موسى، رب العالمین صدق وى دانست در آن نیت که کرد، او را چشم روشن و زبان گویا باز داد، بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد، اوست که رب العزة در قرآن او را مومن آل فرعون خواند نام او حزبیل. پس تابوتى ساخت بقد موسى، خمسة اشبار فى خمسة، و مادر موسى موسى را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده، و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد.


و بفرمان الله تعالى بدریا افکند، و فرعون را دخترى بود که علت برص داشت و اطباء مصر از معالجه وى درمانده بودند، ساحران و کاهنان گفتند که شفاء علت وى از روى دریا مى‏نماید، شخصى پدید آید، خیوء آن شخص بر وى مالند شفا یابد، پس روز دوشنبه چاشتگاه فرعون بر شط نیل بر آن نزهتگاه و تماشاگاه نشسته بود، زن وى آسیه بنت مزاحم و آن دختر که علت برص داشت بر آن گوشه دیگر بر شط با کنیزکان نظاره میکرد، ناگاه آن تابوت از میان دریا پدید آمد، موج آب آن را بساحل افکند چنان که الله تعالى گفت: «فلْیلْقه الْیم بالساحل» اى فلیرده الماء الى الشط یعنى که دریا را فرمان آمد که تابوت را بساحل افکند، «یأْخذْه عدو لی و عدو له» انما قال ذلک لان فرعون کان عدو الله و لانبیائه، و الفراعنة ثلاثة: فرعون ابراهیم و فرعون یوسف و هو جد فرعون موسى، و فرعون موسى و هو الولید بن مصعب.


پس غلامان و کنیزکان رفتند و تابوت بنزدیک فرعون و آسیه آوردند و هر چند کوشیدند در تابوت برگیرند یا بشکنند، هیچکس طاقت آن نداشت و بدست هیچکس گشاده نشد، مگر بدست آسیه، چون سر تابوت بر گرفتند، کودکى را دیدند در آن تابوت، من اصبح الناس وجها. با روى چون ماه و دو چشم نرگسین و میان دو ابروى وى نورى تابان و انگشت ابهام خویش در دهن گرفته و از آن شیر میخورد. فرعون در وى نگریست محبت و مهر وى در دل او جاى گرفت، اینست که رب العزة گفت: «و ألْقیْت علیْک محبة منی» اى فعلت ذلک بک لیحبک فرعون فلا یقتلک. قال ابن عباس: احبه الله و حببه الى خلقه، و قال قتاده: ملاحة کانت فى عینى موسى لا یکاد یصبر عنه من رآه. و قیل «ألْقیْت علیْک محبة منی» اى لتحبک امرأة فرعون و تحسن تربیتک. و هو معنى قوله. «و لتصْنع على‏ عیْنی» اى و لتربى على ارادتى بمرئى منى. و قیل لتغذى على محبتى، یقال صنع الصبى اذا احسن غدائه. چون موسى را از آن تابوت بیرون آوردند فرعون پاره‏اى خیوء وى بگرفت و بر آن علت دختر خویش مالید، دختر از آن علت برص پاک گشت. دختر او را در بر گرفت و مى‏بوسید، غاویان قوم فرعون گفتند: ایها الملک انا نظن ان المولود الذى تحذر منه من بنى اسرائیل هو هذا، رمى به فرقا منک، فاقتله. اى ملک آن کودک اسرائیلى که تو از وى مى‏ترسى بر ملک خویش، مگر اوست نکش او را تا ایمن شوى، فرعون بقتل وى همت کرد، آسیه گفت. قرة عین لى و لک لا تقتله. ما را هیچ فرزند نیست و این کودک روشنایى چشم من و تست او را مکش تا او را فرزند گیریم و نفع او بما رسد.


قال النبی (ص): «ان فرعون قال اما انا فلا حاجة لى فیه، و لو قال یومئذ هو قرة عین لى کما هو لک لهداه الله کما هداها»، رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتى قرة عین لى، راه یافتى چنان که آسیه گفت و راه یافت، اما فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست. لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند، و گفته‏اند چون فرعون قصد قتل وى کرد، آسیه گفت این کودک نه از بنى اسرائیل است بلکه از زمینى دیگر و قومى دیگر است از کشتن او چه آید، بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمى‏داد که او را بکشد که او را دوست مى‏داشت و مهر وى در دل داشت. پس آسیه او را موشا نام بر نهاد، بزبان عبرى، موسى موشا است. مو آب است و شا درخت یعنى که او را در میان آب و درخت یافتیم. آن گه دایه‏اى را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وى عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسى آن ساعت با مریم خواهر موسى میگوید قصیه بر خیز و بر پى برادر برو و دانشى بکن که خود زنده است یا مرده، خواهر بیامد تا بداند.


اینست که رب العالمین گفت: «إذْ تمْشی أخْتک فتقول هلْ أدلکمْ على‏ منْ یکْفله» اى على من یضمن القیام بارضاعه و تربیته. خواهر بیامد دید که دایه طلب مى‏کنند، گفت من شما را نشان دهم بکسى که او را دایگى کند و شیر دهد، زنى است که او را فرزند کشته‏اند و اگر او را بدایگى خوانید بیاید، آسیه گفت بیار او را تا دایکى این پسر من بکند، اگر شیر وى بگیرد با وى نیکیها کنم، مریم رفت و و مادر را بیاورد، موسى چون بوى مادر شنید بجست و پستان وى در دهن گرفت و و بمزید، اینست که الله تعالى گفت: «فرجعْناک إلى‏ أمک» اى موسى ترا وا مادر دادیم چنان که با وى وعده کرده بودیم انا رادوه الیک قوله: «کیْ تقر عیْنها و لا تحْزن» این بآن کردیم تا چشم وى روشن باشد ببقاء و لقاء تو و اندوهگن نباشد بفراق تو، «و قتلْت نفْسا» یعنى قبطیا کافرا. موسى چون آن قبطى را کشت دوازده ساله بود و این قصه در سورة القصص بشرح گوئیم. قوله: «فنجیْناک من الْغم» اى من خوف القتل. یعنى سهلنا لک الخروج من مصر الى مدین سالما من فرعون، و قیل نجیناک من غم التابوت و البحر و کربه، قال وهب: اوحى الله الى موسى (ع) لو ان النفس التى قتلت اقرت ساعة من لیل او نهار بانى خالقها و رازقها لا ذقتک طعم العذاب و لکن عفوت عنک امرها لانها لم تقر لى ساعة. قوله: «و فتناک فتونا» اى اختبرناک اختبارا و امتحناک محنة بعد محنة، و قیل خلصناک مرة بعد مرة. احدیها ان امه حملت به فى السنة التی کان فرعون تذبح فیها الاطفال، القاوه فى الیم، ثم منعه الرضاع الا من ثدى امه، ثم جره لحیة فرعون حتى هم بقتله، ثم تناول الجمرة بدل التمرة، ثم و کزه القبطى حین استغاثه الاسرائیلى، ثم خروجه من البلدة حین اخبره رجل یسعى من شیعته بما عزموا علیه من قتله. و قیل الفتون ما لحقه من الفزع، و الهرب و الاغتراب الى ارض مدین، و ما ادرکه هناک من الکرامة و النبوة، «فلبثْت سنین» یعنى عشر سنین فى اهل مدین و هو بلدة شعیب، على ثمانى مراحل من مصر وهب گفت موسى که از فرعون بگریخت دوازده ساله بود بمدین شد ده سال مزدور شعیب بود بر مهر دختر وى صفیرا، و پس از آن هژده سال دیگر بنزدیک شعیب شبانى مى‏کرد تا او را فرزند زاد، چون سن وى بچهل رسید وحى آمد بوى، اینست که رب العزة گفت: «ثم جئْت على‏ قدر یا موسى‏» یعنى جئت للوقت الذى اردنا ارسالک فیه الى فرعون. على قد راى على مقدار مقدور قدرناه لرسالتک.


مقاتل گفت: على قدر اى على موعد وعدناک. پس آن گه آمدى بر سر آن وعده که ترا نهاده بودیم. گفته‏اند بظاهر با وى بقول وعده‏اى نرفته بود، پس احتمال کند که این وعده بخواب بود که رب العزة او را بخواب نمود که ترا برسالت بفرعون و قوم وى خواهم فرستاد، و قیل: معناه جئت على موعد و عدنا الرسل. و ذلک ان الله تعالى اخبر الرسل الماضیة انه سیبعث موسى الى خلقه و سینزل علیه التوراة.


قوله: «و اصْطنعْتک لنفْسی» الاصطناع افتعال من الصنعة. و هو اتخاذ الصنیعة اى اتخذتک صنیعة، و المعنى اصطفیتک برسالتى و اختصصتک بوحیى الذى هو خاص امرى. و یحتمل ان النفس ها هنا تأکید. اى و اصطفیتک لى نفسى. و قیل معناه اخترتک لإقامة حجتى و جعلتک بینى و بین خلقى، حتى صرت فى الخطاب و التبلیغ عنى بمنزلتى التى انا بها لو خاطبتهم و احتججت علیهم.


قوله: «اذْهبْ أنْت و أخوک بآیاتی» اى امضیا بالتوریة. قیل بآیاتى بالید و العصا، «و لا تنیا فی ذکْری» اى لا تضعفانى ان تذکرانى فان ذکر کما ایاى یقوى عزمکما. و قیل معناه لا تفترا و لا تقصرا فى تبلیغ ذکرى الناس. یقال ونى و توانى فى الامر، اذا و هن فیه.


«اذْهبا إلى‏ فرْعوْن» اعاد لان الأول مطلق و الثانى مقید. «إنه طغى‏» کفر و جاوز الحد فى الکفر. مفسران گفتند موسى با اهل خویش از مدین برفت و روى بمصر نهاد و هارون آن وقت بمصر بود نزدیک مادر خویش، وحى آمد بهرون که موسى را استقبال کن، یک مرحله باستقبال موسى آمد و موسى را گفت مرا چنین وحى آمد و بفرمان حق جل جلاله آمدم، موسى گفت آرى که رب العزة مرا برسالت بر فرعون میفرستاد، درخواستم تا تو با من باشى و مرا یارى دهى تا رسالت حق بهم بگزاریم، پس رب العالمین با ایشان خطاب کرد «اذْهبا إلى‏ فرْعوْن إنه طغى‏».


«فقولا له قوْلا لینا» اى تلطفا له فى القول و لا تغلظا. چون بر فرعون شوید بتلطف شوید، سخن نرم گوئید، بمدارا و رفق گویید، درشتى مکنید، و این از بهر آن گفت که مرد متمرد طاغى چون او را دعوت کنند، اگر بعنف و خشونت با وى سخن کنند، خشم گیرد و در حجت خصم تأمل نکند و پند نپذیرد، و نیز قصد قتل خصم کند، باز چون برفق و لطف با وى گویند سخن بسمع خود راه دهد و در حجت خصم تأمل کند و منقاد گردد. ازینجا گفت مصطفى (ص): «ما دخل الرفق فى شی‏ء الا زانه و ما دخل العنف فى شى‏ء الا شانه».


و گفته‏اند او را برفق فرمود یعنى حق تربیت وى بجاى آر که او ترا پرورده، حق تربیت دارد بر تو، و گفته‏اند معنى این تلطف آنست که او را بکنیت خوان و کنیت وى ابو العباس است، و گفته‏اند ابو الولید و گفته‏اند ابو مرة. با موسى چنین گفت و با مصطفى (ص) گفت: «و اغْلظْ علیْهمْ» زیرا که طبع و خلقت موسى بر حدت و صلابت بود و طبع و خلقت مصطفى بر رفق و رحمت. موسى را گفت از آن درشتى و تیزى لختى باز کم کن با دشمن، و مصطفى (ص) را گفت بر آن رفق و مدارا لختى درشتى و تیزى بیار با دشمن، روى ان عائشة قالت: یا رسول الله کیف اجترأ موسى على الرویة و سواله ایاها؟ قال علم الله حدته فحلم عنه.


قوله: «لعله یتذکر أوْ یخْشى‏» فان قیل کان فى علم الله انه لا یتذکر و لا یخشى فما معنى لعله یتذکر؟ قیل هو مصروف الى غیر فرعون و مجازه لعله یتذکر او یخشى خاش اذا رأى برى و الطافى بمن خلقته و رزقته و انعمت علیه ثم ادعى الربوبیة. و قال ابو بکر الوراق: لعل من الله واجب، و لقد تذکر فرعون و خشى حین لم ینفعه الذکرى و الخشیة، و ذلک حین ألجمه الغرق فى البحر، فقال آمنْت أنه لا إله إلا الذی آمنتْ به بنوا إسْرائیل. و قال اهل المعانى، لعل حرف ترج و طمع، و هو هاهنا یعود الى حال موسى و هارون. اى اذهبا انتما على رجائکما و طمعکما، و قد علم الله سبحانه ما یکون منه. حق جلاله خود دانا بود که عاقبت کار فرعون چه خواهد بود اما موسى و هارون را گفت شما او را دعوت کنید بر امید و طمع آن که وى ایمان آرد و سرى که خود دانست از کار فرعون با ایشان نگفت تا در ایشان فترت نیاید و در دعوت جد نمایند تا ثواب ایشان در آن جد نمودن تمامتر و عظیم تر بود، و معنى یتذکر یتعظ و یعتبر، و یخشى اى یسلم.


«قالا ربنا» گوینده موسى بود اما اضافت با هر دو کرد که هارون با او در کار بود قوله: «إننا نخاف أنْ یفْرط علیْنا» یعنى ان یعجل بالعقوبة و یبادر الى قتلنا قبل ان یتأمل حجتنا فرط اذا تقدم و سبق، و الفارط و الفرط الذى یتقدم القوم فى طلب الماء. و منه‏


قوله صلى الله علیه و سلم: «انا فرطکم على الحوض».


«أوْ أنْ یطْغى‏» ان یتکبر عن قبول الحق و یزداد کفرا الى کفره بردنا.


فقال الله عز و جل: «لا تخافا إننی معکما» بالعون و النصرة و الدفع عنکما، اسمع قولکما و قوله، ارى فعلکما و فعله «أسْمع و أرى‏»، دلیلست که خداى را جل جلاله سمع است و بصر، سمیع است بسمع نامخلوق، بصیر است ببصر نامخلوق، و معنى سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند، که اگر چنان بودى أسْمع و أرى‏ بى فایده و بى معنى بودى، که معنى علم و احاطت در اننى معکما موجود است و سخن تمام است، هم چنان که جایى دیگر گفت: «و لا أدْنى‏ منْ ذلک و لا أکْثر إلا هو معهمْ أیْن ما کانوا» چون بعد از کمال آن معنى، أسْمع و أرى‏ گفت معلوم شد که أسْمع و أرى‏ نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست.


روى عن عبد الله قال: اذا کان على احدکم امام یخاف بطشه او ظلمه فلیقل: اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم کن لى جارا من فلان بن فلان و اشیاعه و احزابه من خلیقتک ان یفرطوا على او یطغوا، عز جارک و جل ثناوک و لا اله غیرک و لا آله الا انت.


قوله: «فأْتیاه فقولا إنا رسولا ربک فأرْسلْ معنا بنی إسْرائیل» اى اطلقهم.


«و لا تعذبْهمْ» اى لا تتعبهم فى العمل. و کان بنو اسرائیل عند آل فرعون فى تعب. و نصب و عذاب شدید من قتل الانبیاء و استخدام النساء و کانوا یکلفونهم الاعمال الشاقة من ضرب اللبن و بناء المدائن و نقل الحجر من غیر اجرة. و فى بعض القصص قال الله عز و جل لموسى: «جاهده بنفسک و اخیک و انتما محتسبان بجهاده فانى لو شئت ان آتیه بجنود لا قبل له بها لفعلت، و لکن لیعلم هذا العبد الضعیف الذى قد اعجبته قوته و جنوده ان الفئة القلیلة و لا قلیل منى تغلب الفئة الکثیرة باذنى» اگر من خواستمى اى موسى بایشان سپاهى فرستادمى که با آن بر نیامدندى و طاقت نداشتندى لکن خواستم که این بنده بیچاره مغرور بقوت و سپاه خود غره شده بداند که سپاه اندک با معونت من به آید و غلبه کند بر سپاه فراوان. همانست که جایى دیگر گفت: «کمْ منْ فئة قلیلة غلبتْ فئة کثیرة بإذْن الله».


موسى و هارون بفرمان الله تعالى رفتند تا بدرگاه قصر فرعون و آن قصر را دربندهاى عظیم ساخته و پاسبانان و نوبت داران فراوان نشسته. سدى گفت شب بود که موسى بر فرعون شد و آن پاسبانان و دربانان همه در خواب بودند که ناگاه موسى بعصاى خویش در بزد. بواب گفت کیست که این ساعت بچنین درگاه آمده و در مى زند؟ موسى (ع) گفت: انا رسول رب العالمین. منم فرستاده خداوند جهانیان، بواب بترسید رعبى در دل وى افتاد، بشتاب رفت تا پیش فرعون گفت ان هاهنا انسانا مجنونا یزعم انه رسول رب العالمین. مردى دیوانه را مى‏بینم این ساعت بدرگاه ملک آمده میگوید من رسول خداى جهانیانم. فرعون نیز بترسید، ازین سخن که شنید، گفت تا درآید و به بینم که کیست؟


چون در شد فرعون در وى تأمل میکرد تا او را بشناخت، آن گه گفت: من انت؟


تو کیستى؟ گفت من موسى عمرانم. گفت: فما شأنک؟ چه کار دارى و بچه آمدى؟


گفت: ارسلنى الیک رب العالمین. آفریدگار جهان و جهانیان مرا برسولى بتو فرستاد. گفت هیچ حجت و نشان دارى بر درستى آنچه مى‏گویى؟ گفت: «قدْ جئْناک بآیة منْ ربک» آوردم بتو نشانى از خداوند تو. گفت آن چه نشانست؟


موسى دست در جیب خویش کرد بیرون آورد سپید روشن شعاع نور از وى اشراق مى‏زد، چنان که همه خانه از آن روشن گشت. قومى گفتند از اهل تفسیر روز بود نه شب، که موسى بر فرعون رفت و این دعوت کرد و ید بیضاء که بیرون آورد چندان نور داشت که بر شعاع آفتاب غلبه کرد، و گفتند آن روز معجزه عصا بوى ننمود که معجزه عصا روز زینت نمود که سحره مجتمع بودند. آن گه موسى گفت: «و السلام على‏ من اتبع الْهدى‏» گفته‏اند که این تفسیر قول لین است که الله تعالى ایشان را گفته بود: «فقولا له قوْلا لینا» و السلام جمع السلامة کالملام جمع الملامة، و المعنى السلامة من عذاب الله لمن اتبع الاسلام، و قیل معناه من اسلم و تبع الهدى فله التحیة و السلام، و لم یکن موسى یحیى فرعون بالسلام انما قرأ السلام على من اجابه و صدقه.


قوله: «إنا قدْ أوحی إلیْنا أن الْعذاب» فى الدنیا و الآخرة، «على‏ منْ کذب» الانبیاء «و تولى» عن الایمان. قیل هذه ارجى آیة للمومنین و الموحدین فى القرآن. آن گه فرعون با موسى مناظره در گرفت، گفت: «فمنْ ربکما یا موسى‏» اى من ربکما الذى تدعوننى الیه یا موسى؟ فوحد لان المتکلم کان موسى وحده. و قیل معناه یا موسى و هارون، فذکر موسى دون هارون لروس الآى.


قوله. «قال ربنا الذی أعْطى‏ کل شیْ‏ء خلْقه ثم هدى‏» اى تمم لکل شی‏ء خلقه ثم هداه لما یصلحه من مطعمه و ملبسه و مسکنه و منکحه و امور معاشه. فرعون گفت کیست خداوند شما که مرا بوى میخوانید؟ موسى (ع) گفت خداوند ماست که هر چیزى را آفرینش آن تمام بداد چنان که در بایست بود و سزا بود، دست را گیرایى و پاى را روایى، و زبان را گویایى و چشم را بینایى و دل را دانایى، آنکه هر چیزى را جفت وى آفرید، هم نظیر وى، هم جنس وى، هم صوت وى، و هر چیزى را راه نمود و در دل افکند که بمادر چون رسد، و از دشمن چون پرهیزد و قوت از کجا جوید.


همانست که جایى دیگر گفت: «و خلق کل شیْ‏ء فقدره تقْدیرا» و قرأ نصیر خلقه بفتح اللام اى کل ما خلقه. ما هو اصلح فى معاشه و الانتفاع به على ان خلقه فعل ماض من صلة شی‏ء و المفعول الثانى محذوف لعلم المخاطبین بموضعه. بعضى مفسران گفتند خلقه، اضافه این‏ها با خداست یعنى اعطى خلقه کل شی‏ء من النعم. بندگان خود را همه چیز بداد از نعمت و آلات خدمت، و دنیا و نعمت که آفرید براى ایشان آفرید چنان که جایى دیگر گفت: «هو الذی خلق لکمْ ما فی الْأرْض جمیعا ثم اسْتوى‏» یعنى دله الى معرفة توحیده. پس فرعون پرسید از موسى که کار و بار پیشینیان و احوال رفتگان چیست؟! «فما بال الْقرون الْأولى‏» اى ما حالهم و شأنهم فانهم لم یکونوا على ما تدعونى الیه و لم یقروا بما تقول، ثم لم ینلهم ما توعدنى به من العذاب. میگوید امتهاى گذشته برین نبودند که تو مى‏گویى و آن گه ایشان را این عذاب نرسید که تو مرا بیم دهى بدان.


معنى دیگر احتمال کند که فرعون گفت اگر شما پیغامبرید چنان که مى‏گویید، احوال گذشتگان و رفتگان بگوئید که چون بوده است، و اسماء ایشان چه بوده است؟


یا معنى آنست که ما حال القرون متى یبعثون و کیف یبعثون و هم رمیم بالیة؟


موسى (ع) بحکم آنکه هنوز توریة نگرفته بود. که تورة بعد از هلاک فرعون بوى دادند، قصه پیشینیان و اخبار گذشتگان نخوانده بود و ندانسته، لا جرم حوالت آن با علم حق کرد گفت: «علْمها عنْد ربی فی کتاب» یعنى اللوح المحفوظ. گفت علم ان بنزدیک خداوند منست و در لوح محفوظ نبشته و مثبت کرده، آن گه بى‏نیازى الله تعالى از کتاب و نسخت یاد کرد گفت: «لا یضل ربی و لا ینْسى‏» لفظان معنا هما واحد، ضل الرجل کذا اذا نسیه و اضله اذا انساه و خداوند من فرو نگذارد هیچیز و نه فراموش کند. ضلال و نسیان بر وى روا نبود و او را حاجت بکتاب و نسخت نه، اما اثبات کرد در لوح ترغیب و ترهیب بندگان را، و تا بنماید که مخبر بر وفق خبر آمد، و گفته‏اند فرعون اول حجت جست بر موسى (ع) بر پیکار و در الله تعالى محاجت در گرفت، پس از آن محاجت بگریخت و عدول کرد، با ذکر قرون و امم گذشته گفت: اعمال ایشان چیست و آن را چه کردند؟ موسى (ع) گفت اعمال ایشان بر ایشان شمرده‏اند و نگه داشته در صحیفه اعمال ایشان، تا فرداى قیامت جزاء ایشان بتمامى بایشان رسانند، موحدان را مثوبت، مشرکان را عقوبت. «لا یضل ربی» اى لا یترک من کفره حتى ینتقم منه و لا ینسى من وحده حتى یجازیه. باین قول کتاب صحیفه اعمال ایشانست نه لوح محفوظ.


قوله: «الذی جعل لکم الْأرْض مهْدا» اى ممهودا موطأ، و هو مصدرا قیم مقام المفعول و هو قراءة الکوفیین و قرأ الباقون مهادا، و المهاد یصلح للواحد کالفراش للجمع، و هو جمع المهد الذى یهیأ للصبى لینام فیه. معنى آنست که این زمین شما را آرامگاه و بنگاه کرد چنان که در آن مسکن و منزل توانید ساخت و حرث و حفر توانید کرد، نه شکسته و ناهموار که در آن استقرار و حرث و حفر ممکن نبود، «و سلک لکمْ فیها سبلا» اى اوضح لکم فیها طرقا تسلکونها. و قیل معناه ادخل لأجلکم فیها طرقا تبلغون الى منافعها فانها متفرقة فیها فما فقد فى مکان جلب من مکان. من قوله: «ما سلککمْ فی سقر».


قوله: «و أنْزل من السماء» اى من ناحیة السماء «السماء» مطرا. اینجا جواب موسى تمام شد. پس خطاب بگشت، رب العزة. گفت جل جلاله: «فأخْرجْنا به أزْواجا» اى اصنافا، «منْ نبات شتى» مختلف الالوان و الطعوم و المنافع من بین ابیض و اخضر و اصفر و احمر، کل صنف زوج منها للناس و منها للدواب. «کلوا و ارْعوْا أنْعامکمْ» اى کلوا من طیبات ما اخرجنا من الارض، و ارعوا فیها انعامکم اى اسرحوها فیما هو ارزاق بهائمکم، «إن فی ذلک» اى فیما وصفت «لآیات لأولی النهى‏» لعبرا لذوى العقول تدل على وحدانیة الله. النهى جمع نهیة یقال فلان ذو نهیة. معناه ذو عقل، ینتهى الى رأیه و معرفته، و قیل سمى العقل نهیة لانها تنهى صاحبها ما لا یجوده و لا یحسن.